ده کوچکی است از دهستان نازیل بخش خاش شهرستان زاهدان. در 66هزارگزی شمال باختری خاش و هزارگزی شوسۀ زاهدان به خاش واقع است. 45 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان نازیل بخش خاش شهرستان زاهدان. در 66هزارگزی شمال باختری خاش و هزارگزی شوسۀ زاهدان به خاش واقع است. 45 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
تیره مغز. تیره رای. تیره خرد: کیست میرالشعرا گوئی و هم گوئی من نام خود خود نهی ای تیره سر و تیره ضمیر. سوزنی. ، سیاه سر. که سری تیره و سیاه دارد: زردی در آفتاب بقای حسود شاه از سیر تیره سر قلم زردفام تست. سوزنی. رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود
تیره مغز. تیره رای. تیره خرد: کیست میرالشعرا گوئی و هم گوئی من نام خود خود نهی ای تیره سر و تیره ضمیر. سوزنی. ، سیاه سر. که سری تیره و سیاه دارد: زردی در آفتاب بقای حسود شاه از سیر تیره سر قلم زردفام تست. سوزنی. رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود
دهی است جزء دهستان اجارودبخش گرمی شهرستان اردبیل. دارای 220 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است جزء دهستان اجارودبخش گرمی شهرستان اردبیل. دارای 220 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان پیوه ژن بخش فریمان شهرستان مشهد. دارای 363 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان پیوه ژن بخش فریمان شهرستان مشهد. دارای 363 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
از بلوکات ساری و اشرف. عده قری 12، مساحت 12 فرسخ، مرکز کوقنا، حد شمالی اسفورد شورات، شرقی بندرجز، جنوبی دودانگه و غربی علی آباد و در آنجا نیشکر زراعت شود. (یادداشت مؤلف). و رجوع به سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو شود
از بلوکات ساری و اشرف. عده قری 12، مساحت 12 فرسخ، مرکز کوقنا، حد شمالی اسفورد شورات، شرقی بندرجز، جنوبی دودانگه و غربی علی آباد و در آنجا نیشکر زراعت شود. (یادداشت مؤلف). و رجوع به سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو شود
کنایه از کسی است که زیاده بر حالت خود معتقد خود باشد و کاری و مهمی را که از عهدۀ آن برنتواند آمد پیش گیردو به انجام نرساند. (برهان) (از ناظم الاطباء). کسی که از اندازۀ خود پا بیرون نهد و بیشتر معتقد خود باشد. (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) (از غیاث). سرکش و مغرور و خودپسند. (غیاث) (ناظم الاطباء) : چه شد ار دشمنت زیاده سر است ذوالفقار تو هم دو سر دارد. اشرف (از آنندراج). رجوع به مادۀ بعد شود
کنایه از کسی است که زیاده بر حالت خود معتقد خود باشد و کاری و مهمی را که از عهدۀ آن برنتواند آمد پیش گیردو به انجام نرساند. (برهان) (از ناظم الاطباء). کسی که از اندازۀ خود پا بیرون نهد و بیشتر معتقد خود باشد. (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) (از غیاث). سرکش و مغرور و خودپسند. (غیاث) (ناظم الاطباء) : چه شد ار دشمنت زیاده سر است ذوالفقار تو هم دو سر دارد. اشرف (از آنندراج). رجوع به مادۀ بعد شود
صاحب دیده. با بینائی. مقابل کور. صاحب چشم. بصیر. بیننده. (یادداشت مؤلف). بینا. (شرفنامۀ منیری). ابصار، دیده ور گردانیدن. (منتهی الارب) : گردد ز چشم دیده وران ناپدید اندر میان سبزه به صحرا سوار. فرخی. دیده ور پل بزیر گام کند کور بر پشت پل مقام کند. سنایی. چشمها دیده ور ز دیدارش. سنایی. ، (مجازاً) واقف به اسرار. (شرفنامۀ منیری). مطلع. آگاه. صاحب بینش و مرد حقیقت بین. (انجمن آرا) (آنندراج). درک کننده امور. واقف به احوال. بصیر: استطلاع، دیده ور کردن خواستن. (المصادر زوزنی). اظهار، مطلع و دیده ور ساختن کسی را. (منتهی الارب) : زین یپنلو هر که بازرگان تر است بر سره و بر قلبها دیده ور است. مولوی. سنگ ریزه گر نبودی دیده ور چون گواهی دادی اندر مشت در. مولوی. اگر تو دیده وری نیک و بد ز حق بینی دو بینی از قبل چشم احول افتاده ست. سعدی
صاحب دیده. با بینائی. مقابل کور. صاحب چشم. بصیر. بیننده. (یادداشت مؤلف). بینا. (شرفنامۀ منیری). ابصار، دیده ور گردانیدن. (منتهی الارب) : گردد ز چشم دیده وران ناپدید اندر میان سبزه به صحرا سوار. فرخی. دیده ور پل بزیر گام کند کور بر پشت پل مقام کند. سنایی. چشمها دیده ور ز دیدارش. سنایی. ، (مجازاً) واقف به اسرار. (شرفنامۀ منیری). مطلع. آگاه. صاحب بینش و مرد حقیقت بین. (انجمن آرا) (آنندراج). درک کننده امور. واقف به احوال. بصیر: استطلاع، دیده ور کردن خواستن. (المصادر زوزنی). اظهار، مطلع و دیده ور ساختن کسی را. (منتهی الارب) : زین یپنلو هر که بازرگان تر است بر سَرَه و بر قلبها دیده ور است. مولوی. سنگ ریزه گر نبودی دیده ور چون گواهی دادی اندر مشت در. مولوی. اگر تو دیده وری نیک و بد ز حق بینی دو بینی از قبل چشم احول افتاده ست. سعدی
دهی است از دهستان منصوری بخش مرکزی شهرستان شاه آباد، واقع در 30هزارگزی جنوب خاور شاه آباد با 1300 تن سکنه. آب آن از سراب میله سر است. سراب میله سر جزء این ده منظور و چادر نشین هستند و اکثر گله داران در زمستان گرمسیر میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان منصوری بخش مرکزی شهرستان شاه آباد، واقع در 30هزارگزی جنوب خاور شاه آباد با 1300 تن سکنه. آب آن از سراب میله سر است. سراب میله سر جزء این ده منظور و چادر نشین هستند و اکثر گله داران در زمستان گرمسیر میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
پیرسر. صاحب موی سفید. دارای موی کافورگون. سالخورده: یکی پیره سر بود هیشوی نام جوان مرد و بیدار و با فرّ و کام. فردوسی. پدر پیره سر شد تو برنادلی ز دیدار پیران چرا بگسلی. فردوسی. پدر پیره سر بود و برنا دلیر ببسته میان را بکردار شیر. فردوسی. چو کاوس شد بی دل و پیره سر بیفتاد ازو نام و فر و هنر. فردوسی. چرا بایدم زنده با پیره سر بخاک اندرافکنده چندین پسر. فردوسی. ، سالخوردگی. پیری: جهاندیده گودرز با پیره سر نه پور و نبیره نه بوم و نه بر. فردوسی. همان شاه لهراسپ با پیره سر همه بلخ ازو گشت زیر و زبر. فردوسی. چنین گفت گودرز با پیره سر که تا من بمردی ببستم کمر. فردوسی. ابا پیره سر تن برین رزمگاه بکشتن دهم پیش ایران سپاه. فردوسی
پیرسر. صاحب موی سفید. دارای موی کافورگون. سالخورده: یکی پیره سر بود هیشوی نام جوان مرد و بیدار و با فرّ و کام. فردوسی. پدر پیره سر شد تو برنادلی ز دیدار پیران چرا بگسلی. فردوسی. پدر پیره سر بود و برنا دلیر ببسته میان را بکردار شیر. فردوسی. چو کاوس شد بی دل و پیره سر بیفتاد ازو نام و فر و هنر. فردوسی. چرا بایدم زنده با پیره سر بخاک اندرافکنده چندین پسر. فردوسی. ، سالخوردگی. پیری: جهاندیده گودرز با پیره سر نه پور و نبیره نه بوم و نه بر. فردوسی. همان شاه لهراسپ با پیره سر همه بلخ ازو گشت زیر و زبر. فردوسی. چنین گفت گودرز با پیره سر که تا من بمردی ببستم کمر. فردوسی. ابا پیره سر تن برین رزمگاه بکشتن دهم پیش ایران سپاه. فردوسی
دهی است جزء دهستان گیل دولاب بخش رضوانده شهرستان طوالش، واقع در 7 هزارگزی شمال خاوری رضوانده کنار دریا با511 تن سکنه، آب آن از رود خانه شفارود و محصول آن برنج و شغل اهالی زراعت و صید ماهی است کاظم محله جزء این ده می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است جزء دهستان گیل دولاب بخش رضوانده شهرستان طوالش، واقع در 7 هزارگزی شمال خاوری رضوانده کنار دریا با511 تن سکنه، آب آن از رود خانه شفارود و محصول آن برنج و شغل اهالی زراعت و صید ماهی است کاظم محله جزء این ده می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
بیهوده گرد. بوالهوس، سرکش. (غیاث اللغات). لجوج. ستهنده. عنود. یک دنده. گستاخ. بیشرم. لجاجت کننده. پندناپذیر. (یادداشت مؤلف) : به خیره سر شمرد سیر خورده گرسنه را چنانکه درد کسان بر دگر کسی خوارست. رودکی. پس آنگه چنین گفت با کوهزاد که ای دزد خیره سر بدنژاد. فردوسی. بدو گفت شاه ای بد خیره سر چرا آمده ستی بدین بوم و بر. فردوسی. همش خیره سر دید و هم بدگمان بدشنام بگشاد خسرو زبان. فردوسی. گروهی آنکه ندانند باز سیم از سرب همه دروغزن و خربطند و خیره سرند. قریع الدهر. دژم گفتش افریقی جنگجوی که رو خیره سر پهلوان را بگوی. اسدی (گرشاسبنامه). گفت موسی های خیره سر شدی خود مسلمان ناشده کافر شدی. مولوی. باز بر زن جاهلان غالب شوند زانکه ایشان تند و بس خیره سرند. مولوی. زود باشد که خیره سر بینی بدو پای اوفتاده اندر بند. سعدی (گلستان). که ای خیره سر چند پویی پیم ندانی که من مرغ دامت نیم. سعدی (بوستان). وین شکم خیره سر پیچ پیچ صبر ندارد که بسازد بهیچ. سعدی (گلستان). ، پریشان. (غیاث اللغات). احمق. ابله. بی عقل. غلطکار. (ناظم الاطباء). متحیر. گیج. دنگ. (یادداشت بخط مؤلف) : چنین گفت پس کای گرامی دبیر تو کاری چنین بر دل آسان مگیر شهنشاه ما خیره سر شد بدان که خلعت فرستادش از دوکدان. فردوسی. پدر کشته و کشته چندان پسر بماند اندر آن درد و غم خیره سر. فردوسی. چون ماهی شیم کی خورد غوطه چغوک کی دارد جغد خیره سر لحن چکوک. لبیبی. سپهدار از اندیشه شد خیره سر همی گفت این بخش یزدان نگر. اسدی. بهو ماند بیچاره و خیره سر شدش خیره گیتی ز دل تیره تر. اسدی
بیهوده گرد. بوالهوس، سرکش. (غیاث اللغات). لجوج. ستهنده. عنود. یک دنده. گستاخ. بیشرم. لجاجت کننده. پندناپذیر. (یادداشت مؤلف) : به خیره سر شمرد سیر خورده گرسنه را چنانکه درد کسان بر دگر کسی خوارست. رودکی. پس آنگه چنین گفت با کوهزاد که ای دزد خیره سر بدنژاد. فردوسی. بدو گفت شاه ای بد خیره سر چرا آمده ستی بدین بوم و بر. فردوسی. همش خیره سر دید و هم بدگمان بدشنام بگشاد خسرو زبان. فردوسی. گروهی آنکه ندانند باز سیم از سرب همه دروغزن و خربطند و خیره سرند. قریع الدهر. دژم گفتش افریقی جنگجوی که رو خیره سر پهلوان را بگوی. اسدی (گرشاسبنامه). گفت موسی های خیره سر شدی خود مسلمان ناشده کافر شدی. مولوی. باز بر زن جاهلان غالب شوند زانکه ایشان تند و بس خیره سرند. مولوی. زود باشد که خیره سر بینی بدو پای اوفتاده اندر بند. سعدی (گلستان). که ای خیره سر چند پویی پیم ندانی که من مرغ دامت نیم. سعدی (بوستان). وین شکم خیره سر پیچ پیچ صبر ندارد که بسازد بهیچ. سعدی (گلستان). ، پریشان. (غیاث اللغات). احمق. ابله. بی عقل. غلطکار. (ناظم الاطباء). متحیر. گیج. دنگ. (یادداشت بخط مؤلف) : چنین گفت پس کای گرامی دبیر تو کاری چنین بر دل آسان مگیر شهنشاه ما خیره سر شد بدان که خلعت فرستادش از دوکدان. فردوسی. پدر کشته و کشته چندان پسر بماند اندر آن درد و غم خیره سر. فردوسی. چون ماهی شیم کی خورد غوطه چغوک کی دارد جغد خیره سر لحن چکوک. لبیبی. سپهدار از اندیشه شد خیره سر همی گفت این بخش یزدان نگر. اسدی. بهو ماند بیچاره و خیره سر شدش خیره گیتی ز دل تیره تر. اسدی
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از مزارع کوه غر کرمان است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 235) مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از قراء و مزارع طبس است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 235)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از مزارع کوه غر کرمان است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 235) مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از قراء و مزارع طبس است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 235)
دهی است از دهستان گردیان بخش سلماس شهرستان خوی. در 30 هزارگزی جنوب باختری سلماس و 4 هزارگزی جنوب راه ارابه رو شینطال واقع است. در دره واقع است و سردسیر وسالم است. 550 تن سکنه دارد. از رود خانه زولا مشروب میشود. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان گردیان بخش سلماس شهرستان خوی. در 30 هزارگزی جنوب باختری سلماس و 4 هزارگزی جنوب راه ارابه رو شینطال واقع است. در دره واقع است و سردسیر وسالم است. 550 تن سکنه دارد. از رود خانه زولا مشروب میشود. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)